شعر طنز شوهر زنم بود و آخرین چاره
شعر طنز شوهر زنم بود و آخرین چاره
شوهر زنم بود
رهگذاري سر مزاري دید
که جوانی به گریه می نالید
ناله ها از دل پریشان داشت
سینه ي ریش و چشم گریان داشت
بر سر قبر ناله ها میکرد
دایم از غم ، خدا خدا میکرد
مرد غم پرور دل افسرده
گفتگو داشت با همان مرده
کاي فداي تو هم دل و هم جان
وي نثار رهت ، هم این و هم آن
رفتن تو به غم اسیرم کرد
از دو روز حیات، سیرم کرد
چون تو رفتی شکسته بال شدم
دردمند و مریض حال شدم
تا تو بودي من غم آلوده
از غم و درد بودم آسوده
جسمم از تاب و از توان افتاد
یک جهان آفتم به جان افتاد
کاشکی اي یگانه سرور من
سایه ات کم نمیشد از سر من
ادامه مطلب